وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری »

ساخت وبلاگ
گاهی وقت ها آدم  وارد یک کانال ، یک  سایت، یا یک جمعی  میشه ، یک دفعه چشم یا گوشش با کلامی زیبا و دلنشین، نوازش میشه . از اون کلام خوشش میاد ... با خودش میگه عجب حرف سنجیده ای ... گاهی اون حرف ذهن آدم رو تا ساعت ها بلکه، تا چند روز مشغول خودش می کنه، و در بیشتر وقت ها  این کلام رو  با غرور به دیگران انتقال می دیم، که فلان جا فلان حرف رو خوندم یا شنیدم . دیگران هم به به و چهچه می کنند. و زندگی ادامه پیدا می کنه با همین حرف های قشنگ و روزمرگی... منم چند روز پیش در کانال زندگی  چوبی شعر قشنگی رو خوندم ... خیلی بدلم نشست و الان می خوام اون رو برای شما هم بخونم لطفا بامن تکرار کنید:  از آنروز که دشمن بما چیره گشت                که ما را روان و خرد تیره گشت  ازآنروز که این خانه ویرانه شد                      که نان آورش مرد بیگانه شد   خیلی شعر خوبی گفته دست و پنجه ی شاعرش  طلا... ادمین دست مریزاد برای انتخاب قشنگت. این شعر دقیقاً مصداق زندگی بعضی از ما ایرانی هاست ... ولی خدایی فکر نمی کنید وقت  اون رسیده ،یه کمی خودمون رو با سخنان روانشناسان خارجی  که وقتی آدم اونها رو می خونه  و با کلام  ائمه مقایسه می کنه می بینه تمام این حرف ها رو ائمه ما هزار سال پیش  گفتند ...  عه  باشه  باشه ... اصلا کاری به ائمه ندارم .. بیایید اخلاق مون رو با کلام همون هایی که شما اسمش رو کلاس می ذارید . و البت وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری »...
ما را در سایت وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5beshnuob بازدید : 252 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1396 ساعت: 21:11

   زمانی به خانه ی پیر زنی  رفت و آمد داشتم. چون برای پیرزن در باز کردن مشکل  و دختر جوانش هم شاغل بود. کلیدی را هم برای من ساخته بودند. بیشتر وقت ها در زمان  ورود من دخترک منزل نبود.درست یادم نیست صبح یا بعد از ظهر  بود . کلید انداختم وارد آپارتمان شدم. کسی غیر از  پیر زنی مریض که  انتظار من را می کشید منتظر من نبود.  اتاق پیرزن مشرف به حیاط و درب ورودی آپارتمان بود. وتیر نگاهش دور از آشپزخانه و به دیوار  اتاق می خورد. توان حرکت هم نداشت روی تخت نشسته تا فرزندانی که در ظاهر مادرجان، مادر جان می کردند برای خوردنش چیزی بیاورند. آن روز خاص پسر و خانواده اش مهمان مادر بودند. تا وارد شدم با خوشحالی گفت:« آمدی؟» انگار گرسنه بود در بدو ورود چشمم افتاد به چهار لیوان که روی سنگ اپن آشپزخانه خودنمایی می کرد دوتا از لیوان ها محتوای  داخل آن خورده شده بود و دوتای دیگر هنوز  تا نیمه شیر موز داشت. پسر با همسر و  دو پسرش گرد اپن ایستاده و در حال خوردن شیر موز بودند. در حالی که پیرزن در داخل  اتاق منتظر نشسته بود .   با تعجب نگاهی به پسر انداختم.  اصلا منتظر من نبودند خیلی جا خوردند . با خودم گفتم چقدر آدم باید پست باشد، که یک لیوان شیر موز  را از مادرش دریغ کند. مگر ارزش ریالی آن چقدر می شود، که پیرزنی را داخل اتاقش تنها رها کنید و  آرام و بیصدا با فرزندانت شیر موز بخورید. و وای  بر این دنیا... وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری »...
ما را در سایت وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5beshnuob بازدید : 194 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1396 ساعت: 21:11

  سالها پیش در جایی خواندم که روزی موسی (س) به کوه طور می رفت . درراه به همشهری ثرتمندی برخورد کرد . مرد ثروتمند با تمسخر به موسی(س) گفت:« یا موسی  خدای تو گفته است اگر بنده ای  بندگی نکند و از فرامین خدای تو سر باز زند او را غضب خواهد کرد. ولی من با اینکه خودم چندین بنده دارم و از بندگی خدای تو بی بهره ام.  هر سال ثروتم افزایش می یابد . از خدایت بپرس. پس چرا من را غضب نمی کند. » موسی به کوه رفت و عبادت کرد و خواست برگردد . از جانب حق تعالی ندا آمد:« یا موسی پرسش بنده ی ما را از ما نپرسیدی؟ » موسی با شرمساری سؤال را پرسید. خدا گفت:« برو به آن بنده بگو غضب از این بالا تر که به تو اجازه نمی دهم نامم را بر زبان جاری کنی.» بله راز گریستن برای حسین و حضور در خیمه ی حسین این است. سالها پیش ، آن زمان که تمدّن  به اندازه امروز نبود، و من کودکی بیش نبودم ، وقتی پدرم گریه می کرد، گویا  خنجر به قلب من می زدند. من هم می گریستم .چون فقط سالی یک بار رژه ی اشک را بر گونه های پدر می دیدم. وقتی آرام آرام می گریست .  و چشمانش را در  بین پنج انگشتش پنهان می کرد. با تکان خوردن شانه هایش می فهمیدم که پدر گریه می کند . من طاقتم طاق می شد. و بر عکس پدر هوار می کشیدم . مادر با محبت من را در آغوش می گرفت و میگفت :« ای داد بیداد  اشکت را نبینم. چرا گریه می کنی عزیزم ! و من با همان هق هق می گفتم بابا  گریه وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری »...
ما را در سایت وبلاگ شخصی «مرضیه الهی خیبری » دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5beshnuob بازدید : 227 تاريخ : يکشنبه 26 آذر 1396 ساعت: 21:11